آن سالها هنوز برق به دهکده وارد نشده بود و نسلی که خیلی از آنها به دیار حق شتافته اند و بقیه هم روزهای آخر عمر خود را سپری می کنند با وجود کار طاقت فرسای روزانه تمام روزه های خود را نگه می داشتند آنچه که یادم میاد هنگام سحری فردی فانوس به دست با اشتیاق و احساس وظیفه تمام محله را می گشت  و سحری می خواند تا زنان و مردان دهکده خواب نمانند صدای سحری خوان به واسطه وجود کوه های بلند اطراف دهکده با لطافت خاصی در دهکده می پیچید که برای نسل ما راز آلود بود و قداست دین را در ذهن ما دو چندان می کرد حتی گاهی تلاش می کردیم تا به تقلید از آنها این کار را انجام دهیم اما در دهکده خاطرات تقسیم کار محکمی حاکم بود و هر کس وظیفه خود را به نحو احسن پیگیری می کرد؛سالها مجالس مذهبی دهکده خاطرات به وسیله آنها گرم می شد؛ موقع افطار هم آش نذری بود که در دهکده جولان می داد تمام موادش هم از تولیدات دهکده بودو...... تکرار خوردنش با مزه خاصش برای نسل ما یک رویاست!!!!! در شب های احیا هم بعد از صرف افطار همه دور سفره می ماندند و با دست خود گوشه سفره را لمس می کردند ملای مجلس طی لیستی همه درگذشتگان سال های دورو نزدیک دهکده را به اسم یاد می کرد و برای آمرزش روح شان طلب مغفرت می کرد در پایان با صلوات و خواندن فاتحه از سفره فاصله می گرفتند و بعد تلاوت قرآن و صرف چای و خداحافظی....... یادشان جاودان







برچسب ها :
<-TagName->